سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسیج پایگاه عاشقان اباعبد الله:خ ـ شریعتی ـ باغ صبا ـ بن بست نوریانیاد یاران سفر کرده به خیر . . . معراجیان از شط خون معراج کردند با داغ خود صبر مرا تاراج کردند یاران من رفتند و من در خواب ماندم در خواب سنگین با دلی بی تاب ماندم یاران من در کار خود هشیار بودند هرچند مست از باده ی ایثار بودند یاران من جان بر سر باور نهادند بر خط ایمان دست و پا و سر نهادند یاران من رفتند و من مهجور ماندم من با جهانی آرزو در گور ماندمشهید همت : با خدای خود پیمان بستم تا آخرین قطرة خونم، در راه حفظ و حراست این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلای کلمه‌الله و بسط فرهنگ اسلامی تلاش نمایم، به همین سبب سلاح به شانه گرفتم و رو به جبهه‌های خونین نمودم.


:: خانه

:: مدیریت وبلاگ

:: پست الکترونیک

:: شناسنامه

:: کل بازدیدها: 73580

:: بازدیدهای امروز :6

::  RSS 

vموضوعات وبلاگ

vدرباره من

سوابق عطش - (عطش)تو رانیز کربلایی ست که تشنه خون توست

مدیر وبلاگ : حسین[14]
نویسندگان وبلاگ :
دوست ناباب
دوست ناباب (@)[0]

یکی از همسنگران
یکی از همسنگران (@)[10]


vلوگوی وبلاگ

سوابق عطش - (عطش)تو رانیز کربلایی ست که تشنه خون توست

vاشتراک در خبرنامه

 

vوبلاگ دوستان

vمطالب قبلی

سوابق عطش

:: کل بازدیدها: 73580

:: بازدیدهای امروز :6

::  RSS 

جرعه چهارم مالک الملوک

پنج شنبه 85/4/29 :: ساعت 10:44 صبح

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

اگه غمگینی یا نا امید این داستان مال توست

ذکری از شقیق بلخی

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوستنقل است که در بلخ قحطی عظیم بود ، چنانکه یکدیگر می خوردند ، غلامی دید در بازار شادمان و خندان . گفت : ای غلام ، چه جای خرمی است ؟ نبینی که خلق از گرسنگی چون اند ؟

غلام گفت : مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد . مرا گرسنه نگذارد .

شقیق آن جایگاه از دست برفت. گفت : الهی این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد . تومالک الملوکی و روی پذیرفته ای. ما چرا اندوه خوریم ؟

درحال از شغل دنیا رجوع کرد و توبه نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به حد کمال رسید . پیوسته گفتی : من شاگرد غلامی ام .


 در حدیث است که حضرت موسی(ع) در مناجات کوه طور،

عرض کرد: « یا اله العالمین » (ای خدای جهانیان)،

جواب شنید: « لبیک »

سپس عرض کرد: « یا اله المحسنین » (ای خدای نیکو کاران)،

جواب شنید: « لبیک »

سپس عرض کرد: « یا اله المطیعین » (ای خدای اطاعت کنندگان)،

جواب شنید: « لبیک »

سپس عرض کرد: « یا اله العاصین » (ای خدای گنهکاران)،

جواب شنید: « لبیک،لبیک،لبیک ».

 

حضرت موسی (ع) تعجب کرد و عرض کرد:خدایا،تو را خدای جهانیان،خدای نیکوکاران،خدای اطاعت کنندگان خواندم یک بار فرمودی « لبیک » ولی تو را خدای گنهکاران خواندم سه بار «لبیک» فرمودی،حکمتش چیست؟ جواب آمد:

 

مطیعان به اطاعت خود،

 

نیکوکاران به نیکوکاری خود،

 

و عارفان به معرفت خود اعتماد دارند،

 

گنهکاران که جز به فضل من پناهی ندارند

 

اگر از درگاه من نا امید گردند به درگاه چه کسی پناهنده می شوند؟!


¤نویسنده: حسین

همسنگرهای با صفا()

جرعه سوم اوقات فراقت

چهارشنبه 85/4/21 :: ساعت 6:35 عصر

اگه توی پیج و خم بازی های این دنیا مثل من گیر کردی یا توی مشکلات دنیا درمونده شدی این حکایت آرومت میکنه

من امده ام گدای این در گردم مشمول عطا و لطف داور گردمبه گذشته پرمشقت خویش می‏اندیشید ، به یادش می‏افتاد که چه روزهای تلخ‏ و پر مرارتی را پشت سر گذاشته ، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه‏ زن و کودکان معصومش را فراهم نماید . با خود فکر می‏کرد که چگونه یک‏ جمله کوتاه - فقط یک جمله - که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به‏ روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد ، و او و خانواده‏اش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد .
او یکی از صحابه رسول اکرم بود . فقر و تنگدستی براو چیره شده بود . در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده ، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود ، ووضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد ، و از آن حضرت استمداد مالی کند. با همین نیت رفت ، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد : " هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می‏کنیم ، ولی اگر کسی بی‏نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند ، خداوند او را بی‏نیاز می‏کند " .

 آن روز چیزی نگفت ، و به خانه‏ خویش برگشت . باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانه‏اش سایه افکنده‏ بود روبرو شد ، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد ، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید : " هرکس از ما کمکی‏ بخواهد ما به او کمک می‏کنیم ، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد خداوند او را بی‏نیاز می‏کند " . این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید ، به خانه‏ خویش برگشت . و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان می‏دید ، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت ، باز هم لبهای رسولاکرم به حرکت آمد ، و با همان آهنگ - که به دل قوت و به روح اطمینان‏ می‏بخشید - همان جمله را تکرار کرد
این بار که آن جمله را شنید ، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد . حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است . وقتی که خارج‏ شد با قدمهای مطمئنتری راه می‏رفت . با خود فکر می‏کرد که دیگر هرگز به‏ دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تکیه می‏کنم و از نیرو و استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می‏کنم ، واز او می‏خواهم که مرا در کاری که پیش می‏گیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد .

با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است ؟ به نظرش رسید عجالة این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد . رفت و تیشه‏ای عاریه کرد و به صحرا رفت ، هیزمی جمع کرد و فروخت . لذت حاصل دسترنج خویش را چشید . روزهای دیگر به اینکار ادامه‏ داد ، تا تدریجاتوانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد . باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد .
روزی رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود : " نگفتم ، هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می‏دهیم ، ولی اگر بی‏نیازی بورزد خداوند او را بی‏نیاز می‏کند

     اگه این اذان زیبا رو نشنوی بعدا حرت میخورید(یادگاری از دوستم بی قرار ظهور) 


اوقات فراقت خود را چه می کنید؟              این رو دوستای محصلم بخونن

اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم هزار بار بمیرم نبینم آندم رااین روزا هر جا میری اگه محصل و کنکوری و دانشجو یا حتی طلبه اونجا باشه صحبت اوقات فراقت و برنامه ریزی برای پرکردنشه .

امشب وقتی لغت فراقت ومعنیش به ذهنم رسید یهو دلم گرفت و پشتم لرزید علتش رو به شما هم میگم .

خدایا ما چی کار داریم میکنیم؟ داریم برا فراقتمون برنامه میریزیم خدایا مگه ما اینقدر فارق ازتو شدیم که داریم براش برنامه هم میریزیم یا اصلا مگه ما وقت اضافه هم داریم ؟واااای مگه من نبودم که میگفتم "اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم هزار بار بمیرم نبینم آندم را"هالا کارم به کجا کشیده ؟.الهی توبه  از اوقاتی که فراقت از تو داشتم یا حتی تو فکرم  فارق از تو بودم , الهی توبه. توبه از زمانی که به غیر تو مشغول بودم   . اصلا خدا جون حالا که اینطور شد خودت اوقاتمو پرکن طوری که وقت برای غیر تو پیدا نکنم حتی به غیر تو  فکر هم نکنم . خدای خوبم گفته باشم من اهل این کارا نیستم منتظر من نمون !خودت اوقاتمو از خودت و هرچی میخواهی پرکن وگرنه اگه به من باشه من هم مثل بقیه به فکر اوقات فراقت میافتم . خیلی مطلب تو ذهنمه اما باشه برا بعد. . .

امادوست من اگه فکرمیکنی زیاده روی کردم اولا انصافا تو برنامه هات این نکته رو لحاظ کرده بودی یا نه ؟دوما من که جسارت نکردم خودمو گفتم .

ولی اگه تو هم مثل من بودی خوش به حالت اگه یه تجدید نظر بکنی

الهی به تو پناه می برم از اوقاتی که با غیر تو بگذشت

 


¤نویسنده: حسین

همسنگرهای با صفا()

جرعه دوم

پنج شنبه 85/4/15 :: ساعت 2:40 صبح

    این دو حکایت با صفا رو از من یادگار داشته باشید

۱   نقل است که بزرگی روزی جامه واژگونه پوشیده بود . با او گفتند : خواست که راست کند پشیمان شدو،نکردگفت :این پیراهن از بهر خدای پوشیده بودم . نخواهم که از برای خلق بگردانم . همچنان بگذشت(دوستای عزیزم قدر کارهایی رو که با نیت انجام میدید رو میدونید؟)

۲ ... نقل است ک پیوسته مروتی و همتی در طبع او بود .چنانکه اگر در قافله زنی بود کالای وی نبردی ,و کسی که سرمایه او اندک بودی مال او نستدی ,و باهرکسی به مقدار سرمایه چیزی بگذاشتی ,و همه میل به صلاح داشتی ,و ابتدا بر زنی عاشق بود.هرچه از راه زدن به دست آوردی بر او آوردی و گاه و بیگاه بر دیوارها می شدی در هوس عشق آن زن می گریست .یک شب کاروانی می گذشت .درمیان کاروان یکی قرآن می خواند .این آیت به گوش فضیل رسید :

لم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله آیا وقت نیامد که این دل ,خفته شما بیدار گردد .

تیری بود که بر جان او آمد .چنان آیت به مبارزت فضل بیرون آمد و گفت :ای فضیل !تاکی تو راهزنی ؟گاه آن آمد که مانیز راه تو بزنیم .

فضیل از دیوار فرو افتاد و گفت :گاه گاه آمد از وقت نیز برگشت .(داستان توبه کردن فضیل انشاالله خدا نصیب کنه باهم یه توبه نصوح)



   این درد و دل رو حتما گوش کنید ببینید حرف دل شما هم هست با نه

گر تو برانی از درت باز نگردم از برت

چون ز در عنایتت یافته ام هدایتی 

بر کنیزکی عاشق شده بود ، چنانکه قرار نداشت ، او را گفتند : در شارستان نشابور جهودی جادوگر است ، تدبیر کار تو او کند . ابوحفص پیش او رفت و حال بگفت . او  گفت : تو را چهل روز نماز نباید گر تو برانی مرا باز نگردم از درت کرد و هیچ طاعت و عمل نیکو نباید کرد و نام خدای بر زبان نشاید راند و نیت نیکو نباید کرد ، تا من حیلت کنم و تو را به سحر به مقصود رسانم .

بوحفص چهل روز چنان کرد . بعد از آن جهود آن طلسم بکرد و مراد حاصل نشد. جهود گفت : بی شک از تو خیری در وجود آمده است و اگر نه مرا یقین است که این مقصود حاصل شدی .

 ابوحفص گفت : من هیچ چیزی نکردم الا در راه که می آمدم سنگی از راه به پای باز کناره افگندم تا کسی بر او نیفتد .

جهود  گفت : میازار خداوندی را که تو چهل روز فرمان او ضایع کنی و او از کرم این مقدار رنج تو ضایع نکرد .

آتشی از این سخن در دل ابوحفص پدید آمد و چندان قوت کرد که بو حفص به دست جهود توبه کرد

   

یکی از دوستامون همین روزا کنکور داره دعا کنید اگه خیره قبول بشه



یا خیر الفاتحین    کنکوری ها اینو داشته باشن   

قفل هر باب گشایی به مراد گردی از فیض قرائت استاد
این اسم مادر موسی است که هر قفل بسته به خواندن آن گشوده می گردد. قفل ، هر مشکل است.یکی از اساتیدم برایم نقل کرده است که جناب آقا سید احمد کربلایی ، وقتی کلید حجره اش را گم کرده بود، و درب حجره مقفل بود ، مرحوم سید گفت: مگر جده ام فاطمه زهرا ( علیها سلام ) از مادر موسی کمتر است، نام او را به زبان آورد و گفت: یا فاطمه ، و قفل را کشید و باز شد.

این فاطمیه هم تمام شد ورفت تا سال دیگه  زنده باشیم یا نه ای کاش تا سال دیگه فاطمی بمونیم  التماس دعا

عکس یادگاری آخرین شب هیات 


¤نویسنده: حسین

همسنگرهای با صفا()

اولین جرعه یا علی

چهارشنبه 85/4/14 :: ساعت 3:36 عصر

زیارت واقعی

همچنین وی می گوید:
«
روزی آقا فرمودند: در منطقه جاسب قم گروهی از کشاورزان در زمان گذشته با شتر و قاطر به زیارت حضرت ثامن الحجج علیهم السلام مشرف می شوند و هنگام مراجعت و وارد شدن در محدوده جاسب پیرمردی از اهل محل را می بیند که در گرمای روز کوله باری از علف به دوش کشیده و با مشقت بسیار به خانه می رود، مسافرین مشهد مقدس که او را می بینند زبان به شماتت و سرزنش می گشایند که: پیرمرد، زحمت دنیا را ول کن نیستی، آخر بیا تو هم لااقل یک بار به مشهد مقدس سفر کن. و این سخن را تکرار و او را بسیار توبیخ می کنند.
پیرمرد خسته و پاک دل زبان می گشاید و می گوید: شما که به زیارت آقا رفتید و به آقا سلام دادید، جواب گرفتید یا نه؟ می گویند: پیرمرد، این چه حرفی است که می زنی مگر آقا زنده است سلام ما را جواب بدهد؟!
پیرمرد می گوید: عزیزان، امام که زنده و مرده ندارد، ما را می بیند و سخنان ما را می شنود، زیارت که یک طرفه نمی شود.

آنان می گویند: آیا تو این عُرضه را داری؟ وی می گوید: آری، و از همان جا رو به سمت مشهد مقدس می کند و می گوید:« ألسلام علیک یا امام هشتم » و همه با کمال صراحت می شنوند که به آن پیرمرد به نام خطاب می شود که: علیکم السلام آقای فلانی »
و بدین ترتیب زائرین همگی خجالت کشیده و پشیمان می شوند که چرا سبب دلشکستگی این مرد نورانی شدند. »


¤نویسنده: حسین

همسنگرهای با صفا()

<      1   2      

هر انسانی را لیله القدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب می شود و «حر» را نیز شب قدر اینچنین پیش آمد «عمر بن سعد» را نیز من و تو را هم پیش خواهد آمد...................................
صبا ویژن
") coffeeWin.document.write("
") coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write("وبلاگ عطش"); coffeeWin.document.write("


"); coffeeWin.document.write("وبلاگ ما در پارسی بلاگ"); coffeeWin.document.write("

"); coffeeWin.document.write("هیچ میدانی که تو را نیز کربلائیست که تورا انتظار میکشدوتشنه خون توست؟ "); coffeeWin.document.write("

"); coffeeWin.document.write("آدرس همسنگران و همدلان و لینکدونی وبلاگ"); coffeeWin.document.write("

"); coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write(" هیچ میدونی توی این ماه خدا چشم طمع ما به دعای خیرشماست؟"); coffeeWin.document.write("

"); coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write(""); //-->