پسر داییم تازه رفته بود کلاس اول داشت چیزایی روکه یاد گرفته بود برام تعریف می کرد که ...
یادش به خیر کلاس اولی که بودم از اولین چیزایی که یادمون دادن بخش کردن بود.معلم می گفت: دن...یا چندبخشه همه میگفتیم دوبخشه دوباره می گفت:دوست...چند بخشه همه میگفتیم یه بخشه میگفت: من..زل چند بخشه؟همه میگفتیم دوبخشه حالا من می پرسم دل چند بخشه؟اگه بلد باشی میگی یه بخشه.یعنی باید یه بخش باشه!
اما واقعا یه بخشه ؟ یا دل ما هزار بخشه ؟و هر بخشش مال یکی و یه چیزیه ؟
هیچ میدونی اگه بیشتر از یک بخش باشه ممکنه هرچی توی دلت بیاد جز خدا؟
هیچ میدونی درستش هم همینه که یه بخش باشه وگرنه یه جای کار ایراد داره؟
هیچ میدونی حسین هم یه بخشه وتنها تو دلی جاداره که اون هم یه بخشی باشه؟
هیچ دوست داری بیدل بشی تا خیالت از دنیا و زرق وبرقش واهالیش راحت بشه؟
پس بیا باهم همت کنیم و بخشهای دلهامونو هر جا گرو گذاشتیم آزاد کنیم و یکجا بدیمش دست خودش تا هرچی میخواد باهاش بکنه.بسم الله
سبب توبه او آن بود که او مردی سخت با جمال بود و دنیادوست و مال بسیار داشت و دردمشق ساکن بود و مسجد جامع دمشق که معاویه بنا کرده بود و آن را وقف بسیار بود . مالک را طمع آن بود که تولیت آن مسجد بدو دهند . پس برفت و در گوشه مسجد سجاده بیفگند و یک سال پیوسته عبادت می کرد به امید آنکه هر که او بدیدی در نمازش یافتی .و با خود می گفت :ای منافق ! تا یکسال برین برآمد و شب از آنجا بیرون آمدی و به تماشا شدی . یک شب به طربش مشغول بود ، چون یارانش بخفتند آن عودی که می زد از آنجا آوازی آمد که :یا مالک مالک ان لاتئوب . یا مالک تو را چه بود که توبه نمی کنی ؟ چون آن شنید دست از آن بداشت . پس به مسجد رفت ، متحیر با خود اندیشه کرد . گفت :یک سال است تا خدایرا می پرستم به نفاق ، به از آن نبود که خدایرا باخلاص عبادت کنم و شرمی بدارم از این چه می کنم ، و اگر تولیت به من دهند نستانم .
این نیت بکرد و سر به خدای تعالی راست گردانید ، آن شب با دلی صادق عبادت کرد . روز دیگر مردمان باز پیش مسجد آمدند . گفتند:در این مسجد خللها می بینیم . متولی بایستی تعهد کردی .
پس بر مالک اتفاق کردند که هیچ کس شایسته تر از او نیست . و نزدیک او آمدند و در نماز بود . صبر کردند تا فارغ شد .
گفتند :به شفاعت آمده ایم تا تو این تولیت قبول کنی .
مالک گفت :الهی تا یکسال تو را عبادت کردم به ریا ، هیچکس در من ننگریست . اکنون که دل به تو دادم و یقین درست کردم که نخواهم بیست کس به نزدیک من فرستادی تا این کار در گردن من کنند . به عزت تو که نخواهم . آنگه از مسجد بیرون آمد و روی در کار آورد و مجاهده و ریاضت پیش گرفت تا چنان معتبر شد و نیکو روزگار
هیچ مسلمانی، پس از بهره اسلام آوردن، بهره ای همچون برادری خدایی به دست نیاورده است . ( رسول خدا صلی الله علیه و آله )